امروز ناخوداگاه یاد جملاتو شعرهای جالب کودکی هام افتادم . اون وقتایی که غمم فقط نتونستن دویدن و گرگی کردن با بچه های همسن و سال خودم بود وقتایی که غمم فقط خراب شدن اسباب بازیهام بود اون وقتایی که غمم فقط نداشتن یه عروسک بزرگ مثل دختر همسایه بود اون وقتایی که غمم فقط گریه کردن واسه خریدن آدامس و شکلات بود اونوقتایی که …. بگذریم, تا فردا هم که بنویسم تموم نمیشن. ولی واقعا یادش به خیر این شعرهارو یادتون میاد؟؟!! یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفیدو آبیه توپ سفیدم قشنگیو نازی تپلو ام تپلو عروسک قشنگه من قرمز پوشیده تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده تاب تاب عباسی خدا منو نندازی یه روز آقا خرگوشه ...